رفتیم مشهد
نی نی جون من ، من و بابا به همراه خونواده ی بابایی چهار شنبه 22 تیر 1390 ساعت 8 بعد از ظهر به سمت مشهد راه افتادیم ،عزیزم خیلی خوش گذشت و من دغدغه داشتم هرچه زودتر برم و عظمتشو ببینم مامانی میدونی چیه می خواستم ببینمش تا یه قول هایی که می خواستم به خدا بدم اون بره و بهش بگه اخه گفتم شاید خدا اگه دهن امام رضا بشنوه قول هامو قبول کنه.
عزیزم نمی دونی وقتی روز دوم رفتم و ضریح رو دیدم چه حسی داشتم!! تمام بدنم سر شده بود و فقط اشک تو چشام میومد.....قربون عظمت خدا بشم!!!
ولی این حس 2 بار اتفاق افتاد....بار اول که واسم غریب بود و قشنگ و بار دوم که واسم آشنا بود و فراموش نشدنی.....
بار دوم یروز مونده به اخر بود که رفتم و میخواستم باهاش وداع کنم ،همین که 20 قدم از خود ضریح دور بودم گفتم بزار یکم برم جلو تر تا بیشتر حسش کنم یکم رفتم جلوتر(توی جمعیت) که دیدم جمعیت مثل موج دریا کشیدم داخل من هم که چاره ای نداشتم و دیگه راه برگشت هم نبود گفتم چراکه نرم و نزدیک بشم به ضریح ؟؟؟؟ولی جمعیت نمی ذاشت نزدیک بشم ،همون موقع بود که تو دلم گفتم یا امام رضا اگه قابلم میدونی کاری کن که به ضریحت برسم چون خیلی مشتاقم از نی نی نازم پنهون نباشه خدا قدرتی بهم داد که باور نمی کنم چطور رسیدم به ضرح تازه 1 نفر دیگه هم دستشو کشیدم و دستشو زد به ضریح وقتی گرفتمش انگار برق رفت تو وجودم کلی گریه کردم و قول هامو به خدا دادمو خواسته هامو گفتم.عزیزم اشالله بیای تو شکمم و بدنیا اومدی میارمت تا تو هم ببینی.
شب اخری که مشهد بودیم شنبه 25 تیر بود و شبش ولادت امام زمان بود اون شب هم کلی خوش گذشت.خلاصه ما یکشنبه 26 تیر ماه ساعت 2 بعد از ظهر به مقصد کرج راه افتادیم و هم خوشحال بودیم از اینکه رفتیم زیارت و هم ناراحت که مدت زمان موندنمون کم بود.
جات خالی بود عزیزم ولی مامانی و بابایی پرش کردن.