حانیهحانیه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

مامان و بابای مهربون

جشن سیسمونی حانیه خانم

عزیز مادر دوشنبه 29 خرداد 1391 یعنی دو روز قبل از بدنیا اومدن یه جشن سیسمونی خوشکل گرفنم و خیلی ها اومدن ***************************************** این از کیک سیسمونی که بجای اینکه با چای بخوریم هول شدم و با آبمیوه دادم به مهمونا *************************************** اینم سالاد الویه هایی که خودم شکلشونو دادم و با مامان شهناز و خاله شبنم درستشون کردیم خاله شقایق هم جزء تدارکات بود و هی میفرستادیمش که بره چیز بخره هههه.....     *************************************** اینم نمای کلی از پذیرایی  سلف سرویس البته میان وعده با پاپ کورن و پفک ، چیپس ، چای و غیره پذیرایی شد ...
2 مهر 1391

مامانی بدنیا اومدی

گل زیبای مادر عزیز نازم حانیه خانم صبح روز پنج شنبه یکم تیر سال 1391 ساعت 4 صبح بیدار شدم رفتم خمام غسل گرفتم برای پاکی تو و خودم و تا ساعت 6:30 صبح قرآن و نماز و زیارت عاشورا و هر چیز دیگه ای که فکر کنی خوندم و برای سالم و صالح بودنت دعا کردم همش دست مسذاشتم رو شکمم و باهات حرف میزدم ،قربون صدقه ات میرفتم و به این فکر میکردم که چه شکلی هستی و از طرفی دلم تنگ میشد واسه این قلمبه ای که توی شکممه . خلاصه بابا میثم و بابا بهنام و مامان شهناز و خاله هات ساعت 6:30 صبح بیدار شدن و صبحانه خوردن تا بریم بیمارستان وساعت 7 توی راه بیمارستان بودیم و 7:30 منو بردن تو بخش از همه خداحافظی کردم و به همراه بغضی که از خوشحالی بود با پرستار رفتم تو...
31 شهريور 1391

افتادن نافت

کوچولوی مامان این نافت خیلی تورو اذیت کرد و من هم از اذیت شدن تو دلم خون می شد . خیلی طول کشید تا نافت افتاد (12 روزت بود) و هر کسی یه کاری میگفت بکن،یکی میگفت الکل بزن یکی میگفت چربش کن خلاصه منو دیوونه کرده بودن خلاصه 12 یا 13 تیر بود که رفتیم خونه خاله مریم و نافت خونه خاله اینا افتاد ، البته من قبلش از قسمتی که خشک شده بود پیچوندمش و ناف بندتو روش بستم آخه واست با دوتا گیره بسته بودنشو  بد هم بسته شده بود و گیره ها هم سنگین بودن و باعث شده بود که یکمی نافت اومده بود بیرون منم واسه اینکه خلاصت کنم بسم الله گفتمو این کارو کردم . نمیدونی وقتی که دیدم افتاده چقدر خوشحال شدم و بجای تو ، توی دلم نفس عمیق کشیدم. &nb...
31 شهريور 1391
1